هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

هیوای آسمانی من

هیوا و کتاب و دوستان....

هفته کتاب بود و هیوای من هم عاشق کتاب...مهد کودک خوب هیوا از ما خواسته بود یک کتاب رو بدور از چشم بچه ها خریداری کنیم و هردیه کنیم برای برگزاری روز کتاب. این عکسهای زیبارو دوست عزیزم خانوم ابوالوردی زحمت کشیدند و برای من ایمیل کردند..ازشون باز هم ممنونم...فرشته خوشگلم امروز از شوق رفتن به حیاط و کتابخوانی با دوستاش خیلی زود از خواب بلند شد....:) حیاط زیبایی داه مهد هیوا...جالب هست برام چون هیوا هر روز از مربیهاش صحبت میکنه و منتظره فردا شه و بره پیش اونها و دوستاش. عروسک زیبای مامان..... هیوا عاشق خوابیدن رو زیمن و خوندن کتابه.....چه محیط خوبی رو براشون فراهم کرده بودند واقعا..دخترم میدونم بهت خیلی خوش گذشته..به این میگن یک...
25 آبان 1390

نام هیوا

دختر عزیزم. پاییز زیبا از راه رسیده. 10 روز دیگه تولد منه و بعدش تولد تو عزیزترینم. 4 سال از روزی که اومدی به دنیای ما میگذره و من ناباورانه به گذر روزها فکر میکنم. روزی که اسمت رو هیوا گذاشتم دخترم 2 سال مونده بود تو درون من پا بذاری. فیلم زیبای " هیوا " ساخته مرحوم ملاقلی پور رو بارها دیدم و دیدم از روی که برای اولین بار اکران شد عاشق اسمش شدم و شخصیت زن بازیگرش خانوم سجادیه. بعد رفتم دنبال معانی زیادش..خورشید..نور...ماه شب چهارده..شیرین...امید و آرزو...دیدم تمام تمایلات یک مادر در اسمت نهفته. روز 15 دی ماه رو برای تولدت انتخاب کردم تا تولد فروغ فرخزاد و مامانبزرگ خوبم باهات یکی باشه. تا از هر کودوم از اونها صفت خوب و نیکی داشته باشی...صبو...
23 آبان 1390

اتفاق بد....

هیوای من اول بگم که من هنوزم مثل اونوقتا تمام حرفامو توی دفترات مینویسم فکر میکنم شده باشه 4 دفتر چون دو ماه دیگه 4 ساله میشی عروسک مامان. دوست دارم نوشته هامو خودت بخونی با دستخط خودم و یجورایی خصوصی باشه مال مال خودت...اینجا فقط جایی هست که دوستات و دوستای من میتونن بیان و نوشتهای مامانو بخونن یجور ارتباط مجازی خوب . :) ..خفته پیش ما مهمون داشتیم و تو هم چایی میخواستی مثل همیشه و اون مهمون عزیزمون نمیدونست نصف چایی شما باید آب باشه کاملا چایی مردونه بود ..:) و بعد تو اومدی اونو مثل همیشه یهویی بخوری که دیدی داغه و ولش کردی و چایی ریخت روی پای تپل خوشگلت و من تو اتاق با صدای جیغت پریدم بیرون و وای....وحشتناک بود.. کلا اعصاب که ندارم وقتی او...
10 آبان 1390

بدون عنوان

اینها عکسهایی از مراسم جشن هیوای عسلم در مهد برای روز جهانی کودک....   هیوا سیندرلا شده بود...اما زیباترین سیندرلای دنیا... وقتی اومدم دنبالت عزیزترینم دیدم صورتت ماه شده...خیلی خوشحال بودی از این رنگها..منهم همینطور. دیروز برات یک لباس زیبا خریدم دیدم حیفه بعدها نبینیش..چون خیلی بت میاد...داشتیم دیکشنری تصویری جدیدت رو با سی دی هاش کار میکردیم و دقتت خیلی زیبا بود منم ازت عکس گرفتم دختر باهوشم..راستش سرما خوردیم هر دو اما تو دیروز 5 تا درسو کار کردی بی اونکه خسته شی..بهت افتخار میکنم. قبل از اینکه بخوابیم هر شب کتاب میخونیم..هرچقدر هم حالت بد باشه این کارو فراموش نمیکنی..و کتاب رو یکبار میخونم تو تمام داستانو ...
1 آبان 1390
1